20121226

هر چه گذشت ؛

کتاب تاریخ دبیرستان؛ بی معنی تر شد

 ...انوشیروان؛  یزد گرد ؛ نادر و بقیه

سر این پیری

کتاب جغرافی اما پر از معنی است

 فرانسه؛ آلمان؛ سوئد؛ استرالیا ؛ اتریش ؛ کانادا؛

 - دریاچه های پنج گانه - 

...و 

خودم هم باورم نمی شود

!زلاند نو

دست ها؛

تن ها؛

نفس ها؛

...بیگانه آمدند و خویشاوند رفتند

خالی ی جایشان؛

 !شد ؛ جان ناهموار من 
    گیرم  شعر هم گفتم ؛ که چی؟

جای ما در چارچوب ِ آشپزخانه

درهم؛

غیر افلاطونی؛

و بسیار خالی

چه کنیم با این فاصله ی کم و راه ِ دور ؟

......گیرم شعر هم گفتم

20121215



 کلمه هایش گرم است  ؛ 

می ریزم شان در کیسه  لاستیکی آجری

بالایش را زور می دهم تا بخارش برود 

 درش را سفت میبندم که نریزند

تا صبح گرمم می کند

دردم را تسکین می دهد

به خوابم می برد

 :نوشته ای

برای انتشار خاطره

از کداممان اجازه گرفتی؟

من؟

گل های نرگس خشک ؟

یا ملافه ی سفید که حالا دیگر خاکستری است؟

لطفا بر حسب قانون حقوق لحظه های مشترک

در همان صفحه

با همان اندازه حروف 

در شماره بعدی

شعر فرمایید


مثل بانویی در لباس شب

ملافه ی سفید را دور تن ات کشیده ای

- می روی خودت را بشوری -

باقیمانده ی من روی تخت افتاده

در خلسه ای آسمانی

دم درگاهی

سرت را بر می گردانی

با لب خندی

 درون من

روی صورت تو


اول تعجب کردیم؛

بعد خندیدیم!

از گل های نرگس خشک ِ چسبیده به شانه های تو

و

 درون تا ی ملافه ی سفید ِبارپیش 


چه وقت شعر مي گويم؟

هر وقت كه مي خواهي بيايي يا داري مي روي

چه وقت نمي توانم شعر بگويم؟

وقتي هستي

....





 
به غم ها اجازه می دهم 

 در سرم بدوند

با هم بازی کنند

و 

بخندند
.
.
.

گاهی از شیطنت و سهل انگاری

می افتند بیرون  

بیرون سرم!

آه 

اگر تمام شوند؟



چقدر شلوغ است این دنیا

چقدر

صورت

زبان

نگاه

در خیابان ها ؛ کافه ها

در ایستگاه ها و گذرگاه ها

بیهوده به دنبال تو می گردم

 یک اتفاق دو بار نمی افتد

 در این شلوغی ما گمشده ایم برای هم 


نصیحت اش می کنم ؛ مواظب اش هستم

نوازش اش می کنم ؛ دلواپس اش هستم

مثل مرغ پیری نگران ِ جوجه اردکی

کنار آبراهه می دوم و فریاد می کشم

در این سالها و سالهای بعد

همه ی نقش ها رابا هم بازی می کنم

معشوق ، پدر ، شوهر ، برادر

: نگاه اش اما دلزده می گوید 

حداقل تو مثل همه نباش "

!یاد بگیر

" یاد بگیر دوست باشی


ازباران ؛ آفتاب 

 آفتاب و باران

اختلاف روز و شب

جا ها و ساعت ها

از جور سکوتشان 

تازه فهمیده ام

شعر های نگفته ام را

عاشقان دنیا از حفظ اند

 !می بینی

جهانی شده ایم


از بی عشقی بپر بیرون!

به جمع ما برگرد

هنوز؛ با یک لبخند تو

صدای قلب عوض می شود

هنوز؛ شوق زندگی

از تو و با تو است

درها و پنچره ها را باز کن

آفتاب ؛ خودش می آید تو

20121214



حالا اما 

تمام که می شود

آن وقت که می خواهم نوازشش کنم

برایش حرف بزنم

و در خلسه ام شریک اش کنم

نیست

به همین سادگی 

کوتاهی

غم انگیزی


عزیزم!

بدون چمدان می آیم

زمان رسیدن را هنوز نمی دانم

دنبال   همان جا  می گردم

ممنون  که برایم نوشتی

" چیزی نیار ؛ همه را از همان جا می خریم "


زیاد راه می روم

برایم خوب است

شب ها

پایم میگیرد

با مشت می کوبم بهشان

خواب که نمی بینم

برایم خوب نیست

صبح ها

دلم میگیرد

زیاد راه می روم


آدم گاهی دلش می خواهد حرف بزند

گاهی دلش می خواهد بشنود

اما روزی که دیگران

 نه بخواهند حرف بزنند ؛ نه بخواهند بشنوند

دل آدم تنها می ماند

گفتم آدم ؟

- من -

گفتم گاهی ؟

- همیشه -

گفتم دیگران ؟

- تو -


سرم را در بغل ات می گذارم

خودم را به خواب می زنم

تا با خیال راحت

نقره ای ها را دور انگشتانت حلقه کنی

زیر چشمی نگاه می کنم ؛کتاب می خوانی

گاهی دست ات برای ورق زدن می رود

اما زود بر می گردد

خستگی ام

از بین انگشتان تو

 خارج می شود

خالی می شوم ؛ خالی ی بزرگ


سرم شده کاسه ی آب

ماه در آن افتاده

تو

چرخ می خوری در آب ی

نقره ای



کسی می فهمد ما از هم دوریم ؟

جوری که

 کف دست مرا به صورت ات می کشی

و تا قوزک پا ی ات را نوازش می کنم

با این همه باران که باریده؛

آیا می شود حدس هایی زد؟


سالها هر سال

 به انتها می رسد وباز شروع می شود

آدم ها ؛ فکرها؛


سرزمین ها؛


عوض می شوند!


شعر ها


نه


تو ها


نه


Years, every year,
end and begin again;
people, thoughts
lands
change;
poems,
no;
you,
no.


Años, cada año
terminan, y empiezan de nuevo;
las personas, las ideas
las tierras
cambian;
los poemas,
no;
tú,
no.




همیشه سقفی بالای سرمان است

سقفی بلند با چراغ های از ستاره

شبانه روزی

( همیشه جایی شب است )

همیشه خانه ای داریم درون هم

گرم و پناه دهنده

شور و قرمز

دل خواه ودل پذیر

رهن کامل