20141111


این خراش ها را می بینی؟

! اول افتادم  و بعد کشیده شدم

نگاه ها؛

خنده ها و نوازش ها؛

! شدند این خراش های سر تا پا 

- روی خوشی کشیده شدم - 

این زخم های بزرگ را می بینی؟

.....

20140709

تو

از من

! ارث خواهی برد

هر شب؛

خواب ات را می بینم

20140103

دوباره

 تو را می بینم ؛ بین چاپق و قوزان

قالی می شویی در دمیرلی چای

- مثل همیشه حامله ای -

!با گاو امانالله؛ آخرین درخت زردآلوی قربانعلی

!ونرگس و ملیحه و زهرا

مثل خواب

که برای گرفتن آب جوش در ایستگاه ابهر از قطار پباده می شود

!وخوابم نمی برد

دوباره

* * * *
Again,

 I saw you between Chapouq and Quzan,

Washing the carpet in Damirlychy River

- As usual you are pregnant-

With  Amanollah's cow, last apricot tree of Ghorbanali

 And Nargess , Maliheh , Zahra.

Like a sleep,

Who got off the train to get boiling water in Abhar station ,

 And I couldn't go back to sleep,

 Again!